وسط یه کلاس به معنی واقعی کوفتی هستم. دو نفر از سمت چپ و راست بهم پسبیدهانو انگار نفسم بالا نمیاد .
مقالهای که تحویل دانشگاه دادم اگه بالاترین نمره رو نگرفته باشه (نمیدونم گرفته یا نه) از بالاترین نمرهها بوده .
تازه با استادم جلسهی خصوصی داشتم و چقدر بهم گفت بهت خیلی افتخار میکنم .
یکشنبه یه دوستی رو برای اولین بار به خونه دعوت کرده بودم. به صرف خورش بادمجون بامیه و موزیک و معاشرت .
درواقع چون از قبل دعوتش کرده بودم خیلی زشت بود کنسل کردنش .
بهم گفته بود براش مژه هم بذارم و من تنها کاری که تونستم برای خودم بکنم این بود بهش بگم میشه مژه رو برای روز دیگهای بذاریم ؟
این چند رو هیچ کاری نکردم. جز اینکه لم داده باشم روی مبل سبز رنگم و درحالی که لی لی رو که روی پام لمیده بوده ناز کردم و گذاشتم اشکام بچکن و روی قلبم که خیلی دردمنده دست گذاشته باشم و احساسش کرده باشم.
حتی ظرفای شام یکشنبه هنوز توی ظرفشویی هستن و بعد مهمونی تا الان یه بار هم آشپزی نکردم .
شب یکشنبه تو تا شاخه از موهام رو بافت زده بودم که هنوز هم همون شکلی فقط صبح کلیپس میزنم و موهامو جمع میکنم و شب کلیپس رو برمیدارم و میندازم زیر تختم...
زندگی از قلبم رفته.
به دوستام بی اعتماد شدم.
وبلاگم بهم خس خونه نمیده دیگه .
حس میکنم بهم تجاوز شده و با لباس پاره و خونی کنار خیابون افتادم.
تلگرامم رو پاک کردم.
نصف فالوورهای اینستا رو ریموو کردم و دوباره دی اکتیوش میکنم.
حالا ناراحتم که چجوری زندگیم رو تو چنین ریسکی قرار دادم که اصلا بچههای وبلاگ رو به اینستایی که خانواده و نزدیکام اونجا هستن راه بدم ؟؟
بچههایی که نمیشناسمشون !
خلاصه که از هم پاشیده ام .
هرچند که میدونم میگذره.
هرچند که میدونم هیچ چیز بدی به زندگی من نمیشه و من حمایت شده هستم.
فقط جریحه دار هستم خیلی...
روز و شبهای برای بار دوم بیمارستان رفتنم هم نزدیکه .
کلی کار هست که باید قبلش انجام بدم که هم خودم هم کوروش خیلی اذیت نشیم.
کلی کار آکادمیک برای انجام دادن قبل بیمارستان هم دارم و دعام اینه بتونم هرچه زودتر برای کوروش پرستار پیدا کنم .
پرستارش امروز آخرین روزشه و من برای دو روز دیگه تو این هفته که پرستار میخوایم موقتا یکی رو با دو برابر هزینه پیدا کردم و حتما باید تا ده روز آینده یه پرستار پیدا کنم ....
واقعا امیدوارم بشه . چون هزینهای که براش میدم خیلی بیشتر از توانم میشه .
میرم دیگه .