loading...

مستِ مِیِ عشق

بازدید : 5
پنجشنبه 10 بهمن 1403 زمان : 21:22

آقااااا من خیلی دلم برای وبلاگ تنگ شده .

آما علیرغم تلاش‌ها در جهت یاد گرفتن مدیریت کردن این زمان عجیب و غریب و استفاده ازش به نحو احسن هنووووز دارم میلنگم در این زمینه .

تازه از بیرون برگشتم.

تعطیل بودم پس رفتم اول شیشه عسل‌های طبیعی که سفارش داده بودم رو از یه خانواده انگلیسی که یه جای بسیار خفن زندگی میکردن تحویل گرفتم و بعدش رفتم ماهی خریدم و یه کم دنبال لباس ست برای کریسمسمون گشتم و دیگه برگشتم خونه .

دو ساعت وقت دارم تا دنبال کوروش رفتن و از اونجایی که لپ تاپ رو حتما باید باز میکردم که دو تا چیز رو بهش رسیدگی کنم گفتم یه لحظه برم به بچه‌ها یه سلامی‌بکنم.

آقاااا شونصد روزه میخوام ببینم شب یلدا به تاریخ میلادی کی میشه و هنوز یا وقت نکردم یا وقت داشتم یادم نبوده .

خیلی عاشق یلدا هستم .

امسال آمادگی مهمونی دادن ندارم تو خونه‌ی خودم اما واقعا دوست دارم یه وقتی دعوت کنم چند تا خانواده رو .

خونه داغونه.

هم خونه تکونی میخواد هم یه عالمه کار خرده ریز هست .

کمدم رو وصل نکردم هنوز. میز تحریرم رو وصل نکردم هنوز. قدیمی‌ها رو فکری نکردم براشون هنوز.

یه مبل سه نفره سفارش دادم منتظرم برسه .

یخچال فریزر سفارش دادم منتظر اونم هستم.

باید جا کفشی بخرم حتما.

و جارو برقی.

اما اول از همه باید بشینم حساب کتاب کنم و بتونم حساب پس اندازم رو از این قرتی بازی‌ها جدا کنم و برای پس اندازمم یه هدفایی در نظر بگیرم که خوب یکیشون قطعا هزینه‌های مربوط به گواهینامه و ماشینه و یکیش پس انداز برای یه سفر تابستونی.

امروز وکیل جدیدم زنگ زد دوباره گفت چهارصد و پنجاه پوند پول بهم بده !!!! زنیکه‌ی فلان فلان شده منو گیر آورده . تو این دو سه ماه سیصد تا ازم گرفته و هیچ کار هیچ کاری هم نکرده ! باز میگه پول بده . رسما بهش انگشت وسط دادم و گفتم گمشو .

حالا دوباره سر پله‌ی اولم که ببینم چی کار میتونم بکنم . واقعا مسخره است که من نمیتونم چون اون خودش رو گم و گور کرده طلاقمو بگیرم !!!

این مدت چهار هفته بیمارستان رفتم بعنوان قسمت عملی تحصیلی که شده مثل سربازی رفتن پسرا و کلی درموردش میتونم تا سالها حرف بزنم .

حالا از دیروز دوباره دانشگاه شروع شده به مدت دو هفته و بعدش هم تعطیلات کریسمسه .

و بعدش هم مقاله باید تحویل بدم هم امتحان بدم هم پاره شم هم کل تعطیلات از دماغم درآد :))

یه وضعی خلاصه .

گفته بودم که گوشی رو از کوروش گرفتم کلا و الان فقط میتونه یه تعدادی کارتون تو وقت محدود ببینه ؟؟

قصه اش که چرا اینکارو کردم مفصله اما بذار بهت بگم به خودم افتخار میکنم که کار درست رو کردم و چند روز بدخلقی‌ها و گریه‌هاش رو تحمل کردم و بعد از به موقع از شیر گرفتنش و شیوه‌ی از پوشک گرفتنش اینم میذارم تو کارنامه‌ی قسمت‌های درخشان مادریم .

این مدت با یه دوست خیلی صمیمی‌کمی‌بینمون شکراب شد.

همون که منچستر خونه اش میرفتم.

یه شب شروع کرد پیام دادن که بچه ام حالش خیلی بده و پسرت فیلم سوپر سرچ کرده و به بچم گفته خیلی خوبه بیا با هم ببینیم !

حالا بچم داره نابود میشه.

صدای ضبظ شده‌ی بچش رو با گریه‌هاش برام فرستاد و دلم خون شد براش...

اما ما کی پیششون بودیم ؟ یه ماه قبل این جریانات.

بهش گفتم عسلم ببین؟ گاهی بچه‌ها میخوان یه شریک جرمی‌برای یه اتفاق اشتباهی پیدا کنن جهت تخفیف مجازات و اگه کوروش دیده بود من میفهمیدم.

باز میگفت نه من بچمو میشناسم . باهاش حرف زدم گفتم تو راستشو بگو من کاریت ندارم. اینا هم راستشه.

کفتم بهی بچه‌ی من خیلی کوچکه که راز به این بزرگی رو از من پنهان کنه . (من با کوروش حرف زدم و پرسیدم فلان شب با دوستت چی نگاه کردید ؟) گفتم اگه دروغ بگه انقدر تابلو میشه من میفهمم.

آخرشم اومد گفت بچت دروغ میگه و ما زندگیمون بهم خورده و نمیفهمم بچه به سن کوروش چجوری سر از این چیزا در میاره و چرا باید بلد باشه و الان دکتر گفته من بچمو از هرچی عامل این حالشه دور نگه دارم...

آقا منم حالم خیلی خراب شد. یک بخاطر اینکه دوستم و پسرش واقعا داشتن یه تجربه‌ی بدی رو از سر میگذروندن و من واقعا برای جفتشون ناراحت بودم . و از این هم که دوستم کور و کر شده بود و اصلا حرفام روش اثر نداشت هم ناراحت شده بودم . و همزمان که احساس رفاقت میکردم احساس دل شکستگی هم داشتم و انگار کسی به حریم زندگیم تجاوز کرده بود و داشت من و بچمو با تهمت پایین میکشید.

یه پیام بهش دادم گفتم اگه اینطور راحتی از هم فاصله میگیریم تا حالتون بهتر شه و دیگه جواب باقی پیاماشو که باز میگفت همون حرفاشو بی جواب گذاشتم و وقتی گریه‌هام تموم شد نشستم مراقبه کردم و بعد براشون دعا کردم .

میدونید که خوب خواهرمم دوست صمیمیشه و بین ما اگه چیزی پیش بیاد برنامه‌های جمعی منچستر برای همیشه از دست میرن .

فکر میکنم حتی دو ساعت هم نشد باز یه پیام فرستاد گفت مینا ببخشید بچم همین الان اومد گفت بهم دروغ گفته !!!

حالا اگه کل ماجرا دروغ بود هیچ اما خوب مساله اینه بچش واقعا چیزی یا چیزهایی با جزییات دیده و حالا دوباره دوستم اونا رو انکار میکنه .

میفهمم مادر تنها بودن چقدر سخته . تازه دوستم از رابطه‌ی سمیش هم تازه بیرون اومده .

ولی این که بجای درمان مساله‌ی به این حساسی ترجیح میده چشماشو ببنده چون فمر میکنه نمیتونه مدیریتش کنه منو ناراحت میکنه.

هر چقدر که دوستش دارم ولی باز دوستهایی میخوام که ازشون یاد بگیرم و کنارشون رشد کنم.

بهش گفتم اشتباه پیش میاد ایرادی نداره . مینه هم ندارم اما قشنگ در خودم میبینم که چقدر میخوام از خودم و از بچه ام در برابر این ارتباط مه برامون کار نمیکنه و ممکنه بهمون صدمه بزنه مواظبت کنم.

برای همین حداقل تا زمان زیادی از این جریان نگذشته نمیخوام باهاش رفت و آمد کنم یا بچم با بچش تنها باشه ...

طفلکم کوروش انقدر بچه‌ی پر صدا و هیجانی هست آدمها بعضی وقتها به اشتباه فکر میکنن چقدر بی ادب و دریده است . در حالی که نیست و این رو صرف مادرش بودن نمیگم.

توله ازم برای کریسمس یه لگوی صد و سی پوندی خواسته بود . شانسم زد و توی بلک فرایدی شده بود نود و خریدمش ولی هنوز جاش درد میکنه خخخ

آهان اینم بگم و برم .

تولدم بود هفته‌ی پیش.

در حالی که رابطه ام با حمید لبه‌ی تیغ بود و هنوز هست دعوتم کرد رستوران ایرانی. شبی که موزیک زنده داشتن. یه زوج دیگه که دوستامونن رو هم دعوت کرده بود.

خیلی خوش گذشت و اون شب برام رز سفید و کیک شکلاتی و یه لباس که تو لیست خریدای خودم بود خریده بود .

بعد کیک رو توی رستوران سورپرایز طوری برام آوردن .

دو روز بعدش هم علی گیر داده بود من میدونم تولد میناست و من میخوام بیام .

اون روز خونه استراحت بودم . روز بعد از تولدم بود . یکی زنگ خونه رو زد و وقتی رفتم پایین بهم گفت تولدت مبارک یه یه باکس داد دستم و رفت .

حمید برام گل فرستاده بود . انقدر باز کردن باکس و دیدن گلای بابونه کیف داد که نگممم .

میدونست از گلای مورد علاقه ام اون گل سفید کوچولوهاست وعین این رو موقع سفارش گل گفته بود.

اونام گفته بودن حله ... بابونه است .

درحالی که ژیپسوفیلاست :)) ولی خوب کل حرکت انقدر خوب بود من اصلا بهش نگفتم اشتباه شده .

بعد هم اومد دنبالم و رفتیم خونه اش .

اونجا علی اومد .

من رفتم تو اتاق نشستم آرایش کنم عکس بگیرم.

برای اولین بار تو عمرم دخالت نکردم تو کارای تولدم.

حتی یه بار صدام زدن گفتن ما نمیتونیم این آویز رو وصل کنیم گفتم شما دو تا آقای بزرگسالید که حتما میتونید یه فکری براش بکنید.

والا. مردها عادت کردن همه‌ی مسایلشون رو ما حل کنیم.

دیگه من لباسمم پوشیدم و آماده و فلان...

کیک رو که باز کردم ولی واقعا میخواستم از ذوق غش کنم. طرح روش گل بابونه بود رو زمینه‌ی سبز...

دیگه کلیپی هم که از تولدم درست کردم رو دیدید تو اینستا دیگه ؟؟

خیلی خوب بود و خوش گذشت.

بعدم کوروشم یه جعبه بهم داد گفت اینو من برات خریدم.

اینا کارای حمیده که دوست داره کوروش هم خودش رو جزیی از این جریانات مربوط به من ببینه و قددانم ازش بابت اینا .چون اولین بارشم نیست.

توش ادکلن مورد علاقه ام باکارات رژ بود که باز عاشق این بودم بخرمش.

و علی هم باز بهم یه ادکلن داد که اونم طبق سلیقه ام از آب درومد و اسمش عربیه !

برای شام هم حمید شوید باقالی پلو با ماهیچه پخته بود که محشر بود !

شراب قرمز هم داشتیم که واقعا در حد تست کردن زدیم .

این شد که تولدم چسبید خلاصه .

آقااااا سی و چهار ساله شدم! یکی منو بگیرهههههههه

خوب دستم درد نکنه الان وقت باقی مونده ام شد یک ساعت . همین کارا رو میکنم خدایی که همیشه بدو بدو ام:))

من برم عسلی‌ها . ماچ

ویرایش انتخاب رشته دکتری وزارت بهداشت سال ۱۴۰۴
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 6
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 70
  • بازدید کننده امروز : 70
  • باردید دیروز : 32
  • بازدید کننده دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 104
  • بازدید ماه : 71
  • بازدید سال : 104
  • بازدید کلی : 134
  • کدهای اختصاصی