سلام عزیزای دلم .
چقدر وقتیه که ننوشتم و تنها من هم نیستم .
همهی بچههایی که از همه بیشتر دوست داشتم بنویسن خیلی خیلی کم مینویسن این روزا یا دیگه اصلا نمینویسن.
باز خدا رو شکر همین چهار پنج نفر دور هم جمع شدیم یه تعدادیمون تند تند و یه تعدادیمون کج دار و مریز هم شده هنوز مینویسیم .
به طور کلی حالم خوبه .
یه مدت طولانیه یه حس غمیدارم اما مدتهاست تونستم بهش نگاه کنم و بذارم اون کار خودش رو با قلب من بکنه و من هم زندگی خودم رو .
خیلی برام عحیبه مه امسال به وقت سال نو میلادی نه نگاهی به سالی که گذشت کردم نه دریچهای به سمت سال پیش روم درست کردم.
هر چی باشه این سنت ما بچههای وبلاگی از قدیم الایام بوده و حیف شد دیگه امسال من انقدر بدو بدو بودم که اصلا خودم و وبلاگ و همه چی از یادم رفته بودم .
روزهای تعطبلیم اصلا نمیدونم چطوری گذشتن ؟
خوب من استاد انجام کارها تو زمانهایی ام که مناسب نیست.
در نتیجه تا تعطیل شدم خیلی یهو رفتم رنگ خریدم و حالا خال و اتاق خواب رو رنگ نکن کی رنگ کن.
همون روزا بود که با حمید هم خیلی سرد طوری بودیم .
دیگه من خودم رو پاره پاره کردم برای این رنگ زدن و یه روز بهش گفتم بیاد سقف رو رنگ بزنه برام که اون هم خدای شروعش با خودش پایانش با خداوند ،دیگه نزدیک بود فقط با شلیک گلوله از رنگ زدن متوقفش کنم . ولی خوب دستش درد نکنه کاری که برای من قرار بود تا آخر تعطیلاتم طول بکشه رو برام تو یه شب انجام داد .
موکتهای خونه رو عوض کردم بالاخره و بچهها خیلی خوشحالم.
من داشتم با اون موکتهای زشت بد رنگ کثیف شکنجه میشدم .
حالا خونه شده خونهی واقعی و دلخواه خودم.
فرشهای قرمز طرح ترکمن با دیوارهای آجری ملایم با مبلها و آباژور سبز تیره ام یه حال و هوای قشنگی بههال داده .
امروز یه بازدید کننده از خونه داشتم از طرق کمپانی صاحب خونه و بهم گفت امضای تو استفادهی جسورانه از رنگهاست .آدم دلش میخواد بره چند تا رنگ به خونه اش اضافه کنه :))
مقاله ام رو تحویل دادم و هفتهی آینده نتیجه اش رو تو حساب دانشجوییم خواهم دید.
امتحان فیزیولوژی داشتم که از صد گرفتم هفتاد و دو .
حالا بیشتر دارم برای درسهام تلاش میکنم.
یه پرزنتیشن گروهی و یه فردی در راهه که دارم برای اونها آماده میشم و یه سری پزارش نویسی دارم که تا چهارم باید تحویلشون بدم .
واقعا بعضی وقتها از خودم میپرسم دانشگاه ؟؟ چی در خودت دیده بودی؟
حداقل چیزی که من باهاش چالش دارم تلفظ صحیح کلمات تخصصیه که من بارها و بارها باید تمرین کنم تا بتونم بگمشون ولی برای همکلاسیهای انگلیسیم آب خوردنه . باقی هم که انگلیسی نیستن بچههای سیاهن که اینجا به دنیا اومدن یا بیشتر از ده ساله اینجان و یه شغلی مرتبط با پرستاری دارن .
من و دوستم داریم وسط اینها دست و پا میزنیم که سرهامون رو بالای آب نگه داریم و من به هر دومون افتخار میکنم.
این روزها دارم کتاب دنیای سوفی رو میخونم و دوست میدارمش.
و هنوز توی قلعهی مالویل که قبل از این کتاب خوندمش گاهی زندگی میکنم و مرورش میکنم .
آخ دلم میخواد بیام ایران کتابهایی که جا گذاشتم رو بار بزنم تو چمدون و برگردم .یه کتابخونهی بزرگتر بخرم و دوباره برگردم به روزهای کتاب ورق زدن به جای توی صفحهی گوشی دست کشیدن :/
دلم میخواد امسال یه هدف داشته باشم و اون هم تمرین استمرار باشه . خیلی برام سخته . خودم رو در چارچوب هر روزهی کاری نگه داشتن برام خیلی سخته .
امروز با خوندن وبلاگ بهی یاد کلاس سنتور رفتنهام افتادم . یاد اون زمانی که استادم بهم گفت ازت میخوام بیای اینجا و کتاب اول رو تو به هنرجوها آموزش بدی. اون موقع من وسط کتاب دومم بودم. دلیلش فقط با جون و دل و مرتب تمرن کردنهام بود . هیچ فکر نمیکردم یه روز چند سال بعدش نشسته باشم اینجا و بگم اصلا دیگه جایگاه نتها روی خطوط حامل رو یادم نمیاد!
هنوز هم دوست دارم بتونم سنتور بزنم. بعدش دوست دارم تار و پیانو یاد بگیرم . و میدونم اینها ناممکن نیستن اما میذارم تو لیست آرزوهام بمونن تا وقتی که من توی استمرار حرفی برای گفتن داشته باشم .
بچهها کوروش رو کلاس فارسی میفرستم :) خیلی خوشحالم.
باید صبحهای شنبه با دو تا اتوبوس بریم کلاس و رفت و آمد آسون نیست اما هم وقت کوروش رو با چیز درستی پر میکنم هم روز خوبی میشه برامون .
یه جورایی روزای شنبه شده روزای مامان پسری .
از کلاس برمیگردیم و کافه میریم . اسمش رو گذاشتیمهات چاکلت دیت :)
معمولا نهارمون رو بیرون میخوریم. به چند تا مغازه سر میزنیم و یه چیز کوچولویی میخریم . وقتی برمیگردیم کوروش هزار بار بهم میگه امروز روز خیلی خوبی داشتم . خیلی ازت ممنونم برای امروز . امروز خیلی عشق داشتم . امروز خیلی بهم عشق نشون دادی ...
برای هر کدوم از حرفاش میخوام بمیرم رسما انقدر شیرین میگه .
دیروز داشتم دقتری رو که زمان حاملکیم خریده بودم براش بنویسم میخوندم.
توی همه شون محاطب کوروشه .
حالا درسته کلاس فارسی میره ولی تصمیم گرفتم یه دفتر کلاسوری بخرم و نامهها رو به انگلیسی برگردونم با چیزهایی که از مدرسه اش دارم و یه سری عکسهای خاص برای تولد هجده سالگیش آماده کنم.
مثلا دست خط کلاس اولش باید براش جالب باشههان ؟
کم وقت دارم دیگه کم کم باید برم دنبال کوروش و یه دوغ هم بخرم که برای فردا آش دوغ درست کنم .
این آخری کمیاز حمید بگم.
رابطهی ما رفته رفته افتضاح شد.
یه روز واقعا دیگه نشستم با خودم گفتم من با این همه کمالات و به به و چه چه و دنبال توسعه فردی و مدیتیشن و شعر و موسیقی خوب و مادر خوب بودن و استقلال چه به این پسری که کار هر روزش فلان و بیساره (این فلان وبیسار کلی عیب و ایراده که با جزییات برای خودم برمیشمردم و بیشتر باد میکردم) و تفریحش فلان و بیساره ورویاهاش فلان و بیسارن و قص علی هذا...
ولی روزی که داشتم برای خوردم جورنال میکردم به این نتیجه رسیدم من کی هستم بیام رویاهای اون رو تفریحات اون رو و کلا بودنش رو بذارم زمین و از بالا نگاه کنم و به خودم غره بشم ؟ اون الان اونجاست و از هر نظر هم جای درستی هست .از هر نظر از نگاه عشق و منبع خلقت منظورمه .
و اگه من بحاطر اینکه اون قلیون میکشه یا فلان میکنه احساس میکنم به من بی احترامیشده یه چیزیه که دلیلش رو باید در خودم جستجو کنم. و سوال از اینکه چرا اون به من گفت دیگه قلیون میکشه ولی دروغ گفت عوض شد به اینکه چه چیز درون من باعث احساس نامافی بودن و مورد احترام قرار نگرفتنم میشه...؟
حمید رها شد . رها شد که بی سرزنش خودش باشه. من هنوز اجازه نمیدم کنار من یا بچم کارهایی که روی ما تاثیر میذاره رو انجام بده اما دیگه قضاوتم تموم شدو نگاهم به سمت خودم برگشت .
درسته که باهاش احساس یگانگی و هم مسیری نمیکنم اما دیگه ازش عصبانی نیستم . حالا میدونم انقدر رابطهی ما رو عالی میخواست که اون نگاه عالیش رو که توانایی برآورده کردنشون رو نداشت به من قول داد . آدم گاهی فکر میکنه خیلی قوی هست یا خیلی آمادهی تغییره . این که آماده نبوده چیزیه که اون باید باهاش رو به رو بشه ودیگه داستان من نیست.
داستان من اینه طبق ارزشمندی خودم زندگی کنم. و اگه نتونم الان با احترام رفتار کنم و با احترام ازش جدا شم در زمان مناسبی که مطمین وآماده بودم ، هیچوقت نمیتونم اون احترام رو که مورد انتظارمه در روابط دیگری نه بدم نه دریافت کنم .
خلاصخ اون مینایی که توقعاتی داشت از کسی غیر از خودش تبدیل به ممه شد وتوسط لولو برده شد خخخ
بازم میام براتون نتیجه گیریهای اخلاقی میکنم :)
بدو ام برم دنبال کوروش الان .
ماچ و بغل به همه تون .
ویرایش انتخاب رشته دکتری وزارت بهداشت سال ۱۴۰۴