امروز که روز آخر ژانویه است ، نشستم وسط کلاس دیابت تو زمانهای استراحت با تمام تمرکزم برای فوریه برنامه ریزی کردم .
بعد برنامههام رو توی روزها پخش کردم.
اگه باسنم یاری کنه و آسمون هم به زمین نیاد کلی میتونم از بار خصوصا درسی سبک بشم .
اصلا نمیخوام غر بزنم و خدا میدونه که همیشه میگم شکرِ فرصت . که من میتونم درسی بخونم و شغل امن و آینده داری داشته باشم و مهم تر از همه اینکه مناسب روحیاتم باشه .
آما بعد از سوگواری فکر میکنم سخت ترین کاریه که میتونستم درگیرش بشم. حتی سازگاری با مخاجرت آسونتر بود . یه جورهایی این دیگه شوخی بردار هیچی نیست . کمیشل میگیرم میبینم تمام زندگیم تحت تاثیر قرار میگیره و به خودم قول میدم سفت بگیرم که سرویس نشم.
برای همین بیشتر برنامه ام مربوط به پیش بردن این ترمه .
سه تا روز هم گذاشتم برای دعوت سه تا خانم ایرانی به خونه .
فکر کن امروز به یکیشون پیام دادم میدونم مسخره است اما میخواستم برای بیست و سوم فوریه دعوتت کنم به خونه ام که با هم معاشرت کنیم و آش رشته بخوریم.
میگفت من همیشه برای چند روز آینده ام برنامه ریزی میکنم اما تو دیگه دست من رو از پشت بستی :))
خوب آخه شما فکر کن الان یکی بهتون پیام بده که من میتونم برای شونزدهم اسفند شما رو دعوت کنم ؟؟
انگار تو ناسا کار میکنم اینجوری برنامه ریختم :))
دیگه مثل سابق به دوست و رفیق پیدا کردن از محل عجز نگاه نمیکنم.
تازگی یاد گرفتم ما از به دست آوردن هر چیزی دنبال تجربهی حسی هستیم. و اگه بتونیم اون حس رو خودآگاهانه به خودمون بدیم (با مدیتیشن مثلا) دیگه برای به دست آوردن اون چیز له له نمیزنیم .
مثلا من دلم دوست میخواست قبلا که یه همراز و یه همراه داشته باشم . بهم خوش بگذره با یکی و بتونم باهاش معاشرت کنم.
الان از دوست دنبال چیزی نیستم. میخوام فقط تجربه اش کنم و دنبال برطرف کردن هیچ نیازی نیستم.
من همراز خودمم و همراه خودمم. درواقع همه میان و میرن ولی این فقط خودمم که تا آخرش با خودم میمونم .
من این حس قابل اعتماد بودن و مورد همراهی قرار گرفتن رو دارم از خودم میگیرم.
حالا با آدمها معاشرت میکنم و اگه لذت بردیم کنار هم که چقدر قشنگ اگه نشد هم چیزی خراب نمیشه تو زندگی من .
بدنم خیلی خسته است . دلم الان میخواد برم استراحت کنم اما از کارهایی که باید میکردم یه چیزی مونده و اون اینه که برای پسر دنبال پرستار جدید بگردم .
قبلش هم میرم آش دوغ میخورم و لذتشو میبرم .
دلم انار دون کرده
پرتقال قاچ شده با نمک سبز روی هر تکه اش
دلم خیار تر و تازه میخواد که اینجا زیر سنگ پیدا میشه و اون که هست هم اصلا به تازگی و مزهی خیارهای خودمون نیست ...
بدنم چقدر خوراکی میخواد :))
بدو ام برم .
ماچ بهتون
سنباده لرزان مشتی 230 وات کنزاکس مدل 4600