loading...

مستِ مِیِ عشق

بازدید : 9
شنبه 12 بهمن 1403 زمان : 2:31

امروز که روز آخر ژانویه است ، نشستم وسط کلاس دیابت تو زمان‌های استراحت با تمام تمرکزم برای فوریه برنامه ریزی کردم .

بعد برنامه‌هام رو توی روزها پخش کردم.

اگه باسنم یاری کنه و آسمون هم به زمین نیاد کلی میتونم از بار خصوصا درسی سبک بشم .

اصلا نمیخوام غر بزنم و خدا میدونه که همیشه میگم شکرِ فرصت . که من میتونم درسی بخونم و شغل امن و آینده داری داشته باشم و مهم تر از همه اینکه مناسب روحیاتم باشه .

آما بعد از سوگواری فکر میکنم سخت ترین کاریه که میتونستم درگیرش بشم. حتی سازگاری با مخاجرت آسونتر بود . یه جورهایی این دیگه شوخی بردار هیچی نیست . کمی‌شل میگیرم میبینم تمام زندگیم تحت تاثیر قرار میگیره و به خودم قول میدم سفت بگیرم که سرویس نشم.

برای همین بیشتر برنامه ام مربوط به پیش بردن این ترمه .

سه تا روز هم گذاشتم برای دعوت سه تا خانم ایرانی به خونه .

فکر کن امروز به یکیشون پیام دادم میدونم مسخره است اما میخواستم برای بیست و سوم فوریه دعوتت کنم به خونه ام که با هم معاشرت کنیم و آش رشته بخوریم.

میگفت من همیشه برای چند روز آینده ام برنامه ریزی میکنم اما تو دیگه دست من رو از پشت بستی :))

خوب آخه شما فکر کن الان یکی بهتون پیام بده که من میتونم برای شونزدهم اسفند شما رو دعوت کنم ؟؟

انگار تو ناسا کار میکنم اینجوری برنامه ریختم :))

دیگه مثل سابق به دوست و رفیق پیدا کردن از محل عجز نگاه نمیکنم.

تازگی یاد گرفتم ما از به دست آوردن هر چیزی دنبال تجربه‌ی حسی هستیم. و اگه بتونیم اون حس رو خودآگاهانه به خودمون بدیم (با مدیتیشن مثلا) دیگه برای به دست آوردن اون چیز له له نمیزنیم .

مثلا من دلم دوست میخواست قبلا که یه همراز و یه همراه داشته باشم . بهم خوش بگذره با یکی و بتونم باهاش معاشرت کنم.

الان از دوست دنبال چیزی نیستم. میخوام فقط تجربه اش کنم و دنبال برطرف کردن هیچ نیازی نیستم.

من همراز خودمم و همراه خودمم. درواقع همه میان و میرن ولی این فقط خودمم که تا آخرش با خودم میمونم .

من این حس قابل اعتماد بودن و مورد همراهی قرار گرفتن رو دارم از خودم میگیرم.

حالا با آدم‌ها معاشرت میکنم و اگه لذت بردیم کنار هم که چقدر قشنگ اگه نشد هم چیزی خراب نمیشه تو زندگی من .

بدنم خیلی خسته است . دلم الان میخواد برم استراحت کنم اما از کارهایی که باید میکردم یه چیزی مونده و اون اینه که برای پسر دنبال پرستار جدید بگردم .

قبلش هم میرم آش دوغ میخورم و لذتشو میبرم .

دلم انار دون کرده

پرتقال قاچ شده با نمک سبز روی هر تکه اش

دلم خیار تر و تازه میخواد که اینجا زیر سنگ پیدا میشه و اون که هست هم اصلا به تازگی و مزه‌ی خیارهای خودمون نیست ...

بدنم چقدر خوراکی میخواد :))

بدو ام برم .

ماچ بهتون

سنباده لرزان مشتی 230 وات کنزاکس مدل 4600
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : -1

آمار سایت
  • کل مطالب : 0
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 112
  • بازدید کننده امروز : 111
  • باردید دیروز : 32
  • بازدید کننده دیروز : 33
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 146
  • بازدید ماه : 113
  • بازدید سال : 146
  • بازدید کلی : 176
  • کدهای اختصاصی